سلامت نیوز:
**اجبار به ازدواج
آمنه ۱۲ آبان ۱۳۸۳ با خستگی زیاد از محل کار راهی خانه میشود. از سوی دیگر مجید خواستگار سمج او 4-5 ساعتی است که منتظر آمنه ایستاده. او عصبانی است و حرفهای آمنه برایش گرانتمام شده است. آمنه به او گفته که با کس دیگری عقد کرده است. آمنه اما دلشوره عجیبی از تهدید مجید دارد. او با همفکری دوستش به مجید، خواستگاری که چندین و چند بار جواب رد شنیده، دروغ میگوید تا دست از سرش بردارد. او میگوید که با کسی عقد کرده اما مجید میگوید که باید طلاق بگیرد وگرنه او را میکشد. آمنه از محله سیدخندان به سمت خانه میرود، حس میکند کسی پشت سر اوست. اجازه میدهد تا از کنارش رد شود. مجید از کنارش رد میشود، دو- سه قدم جلوتر با یک پارچ قرمز در دست برمیگردد و اسید داخل پارچ را روی صورت آمنه میپاشد تا برای همیشه زیبایی و یکی از چشمانش را از دست دهد. این چه دوستداشتنی است که معشوق باید بیرحمی عاشق را تا آخر عمر به دوش بکشد؟
حکم دادگاه قصاص بود و مقرر شد که بعد از بیهوشی چشمهای مجید با اسید کور شود. حکمی که بازتاب بینالمللی گستردهای را در پی داشت و سازمانهای حقوق بشری درخواست لغو این حکم را داشتند. با این حال ظهر روز شنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۰ در بیمارستان دادگستری و با حضور چند پزشک متخصص چشم حکم قصاص شروع شد. آمنه قبل از این روز گفته بود که برای آن که عبرتی برای دیگران باشد درباره آن روز میگوید: «وقتی آمپول بیهوشی را به مجید تزریق کردند قرار شد برادرم اسید را در چشمهایش بریزد. او بلند بلند گریه میکرد و همانجا از برادرم خواستم که بگذرد. من هیچ وقت نخواستم این کار را بکنم.»
**زیبایی دختر تاوان اشتباه پدر را داد
15 اردیبهشت سال 89 به همراه مادر به حیاط خانه رفتند تا ببینند چه کسی در میزند. خانمی خوش قد و بالا به نام مونا پشت در ایستاده بود و گفت که مادربزرگ به او شیره انگور داده تا به مادر بدهد. همهاش سه سال داشت، خجالت میکشید، گوشه دامن مادر را گرفته و پشت سرش پنهان شده بود. مادر به خانه آمد تا ظرفی بیاورند و شیرهای که مادربزرگ فرستاده را بگیرند. اما مونا، وارد خانه شد و با یک آچار چند ضربه به سر مادر کوبید. مادر بیحال روی زمین افتاده بود، دخترک ترسیده بود و گریه میکرد. مونا به این هم اکتفا نکرد و جلوی چشمان معصوم دخترک گالن آبی رنگ اسید را روی مادر خالی کرد. دخترک که پشت مادر قایم شده بود هم از این جنایت بینصیب نماند و قسمتی از بدنش سوخت مادر که بیحال بود نمیتوانست برایش مادری کند و اسید صورتش را کاملا خورد. دخترک آنقدر کوچک بود که معنی قساوت و سنگدلی را نمیدانست اما مجبور شد تا آخر عمر قساوت یک زن را به همراه داشته باشد و در آخر زیبایی دخترک کوچک و مادرش تاوان عشق پنهانی و نامشروع پدر را پرداخت. مونا که محکوم به قصاص شده بود از روی ترس قصاص یا به دلیل عذاب وجدان خودکشی کرد. اما باز زخمهای مادر و دخترکش خوب نشد.
**اسیدپاشی اشتباهی
محسن میزبان در سال 90 در بخش پشتیبانی یک نهاد دولتی مشغول به کار شود جایی که نظافتچی 36 سالهاش گوشهای سنگین و لکنت زبان داشت. او متوجه میشود که فردی مزاحم نظافتچی 36 ساله میشود و او را برای مشکلاتی که دارد تمسخر میکند. محسن چند روزی مرخصی میگیرد و بعد از نوروز سال 91 که سرکار میرود با کممحلی نظافتچی روبرو میشود. او برای عوض کردن لباسهایش در رختکن میرود که نظافتچی او را صدا میکند و میگوید: «تو عید من را خراب کردی» و اسیدی که در قابلمه است را روی صورتش میریزد و چند ضربه چاقو هم به او میزند. نظافتچی فکر میکرده که محسن مزاحم تلفنی اوست اما در این درگیری محسن میگوید که مسئولان نگهبانی او را مسخره کرده اما نظافتچی آنقدر عصبانی بوده که میگوید: «تو را میکشم تا برای او هم درس عبرت شود.»
**6 اصفهانی در اسید سوختند
15 شهریور ماه تا 23 مهر، 6 زن اصفهانی معنی درد را با اسیدی که به صورتشان پاشیده شد چشیدند و تمام زنان اصفهان رعب و وحشت را حس کردند. 9 مهر سال 93 تلفن همراه سهیلا جورکش دختر 27 ساله اصفهانی (یکی از همان 6زن) زنگ میزند. او کنار خیابان پارک میکند تا تلفن همراهش را جواب بدهد. به دلیل گرما کمی شیشه را پایین داده و صدای مادر آرامش را به قلبش هدیه میکند. او در رویای حرفهای مادرانه فرو میرود که ناگهان موتوری از کنار ماشینش رد میشود و رویش اسید میپاشد. هیچ کس نمیداند چرا؟ سوی چشمان سهیلا از بین میروند و برق شادی جایش را به تاری میدهد. در همان روزها که مهر با زنان اصفهان مهربان نبود، مرضیه در ماشین شخصیاش تخریب و سوزش اسید را روی صورتش تجربه کرد. او ماما بود و در شبکه بهداشت اصفهان کار میکرد و در مرخصیهای استعلاجی بدون حقوقش، مزه فشار مضاعف مالی را هم چشید.
مینا زن 34 ساله اصفهانی که کمتر نامش شنیده شد خانهاش را برای مداوا فروخت تا پول دوا و درمانش را تهیه کند. اسید تشکیل زندگی مجدد او را هم تحت الشعاع قرار داد و حالا او و پسرش در یک خانه استیجاری زندگی میکنند. او از لحاظ روحی هم با مشکلات عدیدهای روبرو شده و حالا تشنج هم به مشکلاتش اضافه شده است.
**«نه» به خردهفروشی اسید
این چند مورد از اسیدپاشیهایی است که در سالهای اخیر در ایران گزارش شده و روح مردم از این جنایت وحشتناک خسته شده است. به همین دلیل کمپینی راهاندازی کردهاند تا از خردهفروشی اسید جلوگیری کنند. وارد پیجشان که میشوی نوشته: «به نام خالق به نام یگانه هستیبخش؛
کمپین علیه خردهفروشی اسید
نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی؛
معاونت زنان و خانواده نهاد ریاست جمهوری؛
کمیسیون زنان مجلس شورای اسلامی؛
اسیدپاشی تیتر روزنامههای اجتماعی است. اسیدپاشی یک آسیب اجتماعی است. اسیدپاشی جرم است. اسید پاشی همه اینها هست و فقط اینها نیست. اسیدپاشی به عینیترین شکل ممکن پوست، گوشت و استخوان قربانیان را میسوزاند و در عین حال در وجه نمادین خود امنیت فکری و روانی جامعه را هدف میگیرد. این کمپین برای محدود کردن یکی از راههایی که ممکن است وقوع اسیدپاشی را محدود کند، یعنی خردهفروشی اسید، تشکیل شده است. ما امضاکنندگان این نامه واقفیم که برای جلوگیری از وقوع اسیدپاشی باید از تمام راههای ممکن اقدام کرد و به موازات ریشهیابیها و بحثهای مفصّل در خصوص این آسیب اجتماعی، یکی از موثرترین راهکارهای فوری و اجرایی برای کاهش این خشونت، ضابطهمندکردن فروش اسید نیتریک، سولفوریک یا هیدروکلریک -که اغلب حملات با آنها انجام میگیرد- از طریق محدود و مقیّد کردن دسترسی به آنهاست.
کاربران این پیج تلگرامی به دنبال راهحلی هستند برای جلوگیری از جنایتی که هر از چند گاه صورت زن، مرد یا دخترک زیبایی را در گودال بیانتهای خود فرو میکشد. بیشترشان معتقدند که راهحل مبارزه با اسیدپاشی را حذف خردهفروشی نمیدانند. آنها به گرفتن تستهای روانشناسی هم اشاره میکنند و مبالغ بالایی که برای مشاورهها گرفته میشود. مهدی در این پیج مینویسد:«مشکل اصلی این است که فرضا از فردا فروش جزیی اسید محدود شود، چه اتفاقی میافتد؟ یک عده میروند از طریق زد و بند با کارخانههای تولیدکننده سهمیه ماهانه میگیرند و میفروشند.» یکی دیگر از کاربران مینویسد: «سلام، به نظر من پاک کردن صورت مسئله کاری از پیش نمیبرد. در صورت محدودیت فرد خاطی به صورت قاچاقی هم شده تهیه میکند. بهترین روش آموزش از طریق رسانهها و شبکههای اجتماعی است.»
اما شاید زیباترین متنی که در این پیج است متعلق به لوتوس باشد. کاربری که با انتشار یک داستان زیبا (که چند صباحی است در فضای مجازی منتشر میشود) سعی میکند از انسانیت بگوید. او مینویسد: «مشکل ما فقط این مسئله است. پدر داشت روزنامه میخواند. بچه گفت: بابا بیا بازی! پدر که حوصله بازی نداشت یک تیکه از روزنامه را که نقشه دنیا بود تکه تکه کرد و گفت: فرض کن این پازل است...! درستش کن! چند دقیقه بعد بچه پازل را کامل کرد. پدر تعجب پرسید: تو که نقشه دنیا را بلد نیستی چطور درستش کردی؟! بچه گفت: آدمهای پشت روزنامه را درست کردم، دنیا خودش درست شد. آدمای دنیا که درست بشن، دنیا هم درست میشود. همین اسید در کشورهای اروپایی به وفور هست چرا مردم به سر و صورت هم نمی پاشند؟ باید کمپین انسانیت زد نه جلوگیری از فروش اسید.»
نظر شما